مرد مهربان، مرد جنگجو یا مرد واقعی؟

انیمیشن زیبای فردیناند داستان زیبا و عمیق روانشناسی ای دارد که مراحل مختلف سفر قهرمانی مرد را به تصویر می کشد. ما در این مقاله داستان را در سه مرحله این سفر تحلیل می کنیم.

بخش اول: ترک آنیموس بی رحم

قصه بدین گونه آغاز می شود که عده ای گاو وحشی و فرزندانشان در یک مرکز پرورش گاوهای مسابقه ای آموزش جنگ می بینند. هدف از این آموزش این است که در روز مسابقه با بهترین گاوباز کشور پیروز شوند. رویای این پدران، انتخاب شدن برای مسابقه و پیروز شدن در برابر بزرگترین گاوباز کشور است.

تمام گوساله ها با الگو قراردادن پدرانشان، رویای جنگیدن و پیروز شدن دارند.

داستان از جایی آغاز می شود که یکی از گوساله ها به نام فردیناند رویای جنگیدن ندارد و عاشق گلها است. او به طور پنهانی از گل مورد علاقه اش مراقبت می کند و مورد تمسخر دوستان جنگاورش قرار می گیرد. فردیناند آرزوی قهرمان شدن بدون جنگیدن دارد.

پدرش به عنوان گاو مسابقه انتخاب می شود و راهی مسیر بی بازگشت می شود. پسر وقتی می فهمد پدر هرگز باز نمی گردد فرار می کند و سوار قطاری به مقصدی نامعلوم می رود.

با توجه به نمادهای قصه می توان گفت که این داستان سفر مردانگی و به اصطلاح بیداری و رشد آنیموس است. آنیموسی که در ابتدای داستان شاهدش هستیم سرد و  بی رحم و درنده خو و شرطی شده است. نکته جالب توجه عدم وجود آنیمای حمایتگر و پرورش دهنده و مراقب در محیط زندگی گاوهاست و به اصطلاح مادری وجود ندارد.

گوساله کوچک قصه مسیری متفاوت و رویایی دیگر در سر دارد. گل به عنوان نمادی از دانه ی وجودی و فردیت او، زنده است. این گل همچنین نشانی از آنیمای اوست که البته در محیطی چنان خشن و درنده خو اجازه بروز ندارد.

مسیر زندگی گاوها از قبل مشخص شده و تنها رویا و هدف و مقصدی که می توان متصور شد جنگیدن است. و از آن بدتر اینکه آنیموس ابتدایی داستان انقدر بی رحم و شرطی شده  است که حتی جنگیدن بسیار پررنگتر از پیروز شدن است. کسی از چرایی مسیر چیزی نمی پرسد و دردناکتر اینکه حتی به ذهنش هم نمی رسد که بپرسد.

وقتی فردیناند هدفی دیگر را برای خود متصور می شود مسخره اش می کنند: «دلرحم ها شکست میخورند و تو یک بازنده ای».

پدر به عنوان نمادی آنیموسی، از پدرانش به ارث برده که بجنگد و جنگیدن را نیز به نسل آینده انتقال دهد. رقابت برای جنگیدن است. در واقع تنها چیزی که پدر داشته همین بوده. در گفتگویی که میان پدر و پسر رخ می دهد پسر به او می گوید که رویای قهرمان شدن بدون جنگیدن دارد. پسر با این گفتگو اجازه ابراز درونیات خود به پدر را می دهد و متفاوت بودنش را ابراز می کند.

سوال مهم این داستان این است: چرا به این دلیل که ظاهر ما شبیه پدرمان و قبیله ماست، باید مسیر و سفر زندگی متصور ما هم مسیر آنها باشد؟ 

سوال مهمی که خوب است درباره این داستان به آن فکر کنیم این است که چرا نماد “گاو وحشی” برای این داستان انتخاب شده؟ 

ویژگی مهم گاو طبیعت نرم و آرام او است. اینکه تامین کننده است و در طبیعت زندگی می کند. او رام و آرام از زمین (مادر اعظم، دیمیتر) تغذیه می کند و تمام وجودش از قبیل پوست و گوشت و شیر و… را به دیگران می بخشد. گاو نماد بزرگی از گیرندگی و دهندگی، ارتباط با مادر و تغذیه کنندگی در زندگی بشر اولیه و امروز بوده و هست. در واقع گاو هر دو جنبه ی آنیما و آنیموس را با هم دارد. بی حکمت نیست که در بعضی مذاهب احترام خاصی برای آن قائلند.

و اما واژه ی «وحشی»! به جرئت می توان گفت تا به حال واژه ای به این زیبایی وجود نداشته است. وحشی بودن یعنی به معنای تمام، طبیعی و غریزی و بدنی و اسرارآمیز و رمزآلود و بکر و دست نخورده. جامعه ی متمدن امروزی  که از اسرارآمیز بودن و غریزی بودن این واژه ترسیده، آن را درنده خو و خشن و بی رحم قلمداد کرده. در نتیجه، از شفایی که درون وحشی بودن نهفته بی بهره مانده است. 

نماد گاو وحشی مناسبترین نماد برای مفهوم است. آنیموسی که قرار بوده به طبیعی ترین شکل خودش منبع تغذیه وجودی ابعاد روح و روان شخص باشد، به سردترین و بی رحم ترین شکل ممکن در جریان است. تصورش بسیار دردناک است.

پس از اینکه فردیناند متوجه می شود پدرش هیچ گاه بازنمیگردد، فرار می کند. او با قطار راهی مقصدی که برایش نامعلوم است می شود.

مرگ پدر، نماد از بین رفتن محیط سرد و بی رحمِ  آنیموسِ محدودکننده ی فردیناند است. این اتفاق باعث فرار او می شود.

قطار نماد آغاز سفر است. فردیناند خودش را به آن می رساند و قطار از پل می گذرد. در اینجا «خودش را می رساند» اصطلاح مهمی است چرا که اگر فردیناند از فرصتِ مرگِ پدر استفاده نکند، از رفتن جا می ماند. در نتیجه مجبور به تکرار سرنوشت پدر می شود.

پس خودش را می رساند. هر چند که دشوار است. قطاری که از پل رد می شود نماد آغاز یک سفر و تغییر سطح آگاهی است. اما به کجا می رود؟

قبلا گفتیم که او متفاوت است و گلِ درونش زنده است. همان تفاوت بود که به طور ناخودآگاه برایش فرارِ درستی را رقم زد.

در طبیعتی سرگردان و آواره است. مکانِ روانی مهمی است که نه زندگی پیشین را دارد و نه آینده ای متصور است. مهم است که این مرحله را تاب بیاورد. بسیاری از ما تحمل آوارگی و ابهام و عدم قطعیت پس از ترک محیط قبلی را نداریم. پس برمیگردیم به همان محیط قبلی. در صورتی که اگر اضطراب آوارگی را تحمل کنیم تصویر و هدف و مسیر جدید، قطعا نمایان می شود.

تصویر جدید برای فردیناند نمایان شد. او به طبیعت پرگل و زندگی در مزرعه همراه نینا دختر کوچکی که عاشق گل هاست رسید(آنیمای حمایتگر و مراقبت کننده ). تصویر جدید دقیقا بازتابی از دنیای درون فردیناند است. او خانواده خود را پیدا کرده است. در جایی است که  گاو وحشی را پذیرفته اند و بر اساس ظاهرش او را قضاوت نمی کنند

بخش دوم: رویارویی با گذشته

سالها بعد در یکی از فستیوال های گلِ کشور، وقتی فردیناندِ بزرگ و وحشی و مهربان وارد می شود با عکس العمل های متفاوتی از مردم رو به رو می شود. گویا از او انتظار درندگی و خشونت دارند.

ناگهان با نیش کوچک زنبوری که به تن گاو وحشی فرو می رود همه چیز به هم میریزد. گاو از خود بیخود شده، شهر را به هم میریزد و همه چیز را خراب می کند. گویی او به طور ناخودآگاه، انتظار دیگران را که او را خشن می پنداشتند، برآورده کرد. ماموران سر می رسند و او را به دامداریِ محلِ زندگیِ کودکی او می برند.

بسیاری از ما در موقعیت های مختلف زندگی، نقطه ضعف هایی داریم که با کوچکترین تلنگری به آن، گویا گذشته  فعال می شود. تنها اشاره ای، کلامی، بویی، نگاهی و… نیشی می شود بر جان ما. این اتفاق دردسر می آفریند و زندگی ما و اطرافیان را بر هم میزند. ما به گذشته ی سرد و بی رحم، جایی که قبلا بوده ایم و همچنان زنده و فعال است پرتاب می شویم. در نتیجه مجبور به ترک بهشتی که ساخته بودیم، می شویم.

گذشته ی  فراموش شده اما حل نشده ناگهان رخ می نماید. این مرحله ی مهمی در فرایند رشد است. همه ی ما لازم است روزی  با نگاهی به گذشته ی خود به آشتی و حل و فصل آن برآییم. معمولا کسی با میل و رغبت به سراغ آن نمی رود بلکه زندگی او را مجبور به رویایی با گذشته می کند. در این قصه نیز یک سهل انگاری کوچک، فردیناند را به محیطِ گذشته و زندگی همراه با پدرش بازگرداند. 

دوباره شاهد سربرآوردن آنیموس جنگ طلب و سرد و بی روح هستیم که فردیناند را مجبور به جنگیدن می کند. او دوستان قدیمش را میبیند. محیط قدیمی برای او بسیار کوچک است. همه تمرین جنگیدن و ماشینِ کشتار بودن می کنند و به گفته ی آنها یا باید بجنگیم یا قربانی شویم و راهی غیر از آن برای خود متصور نیستند. همه چیز جدا از هم است و همه رقابت عجیبی در جنگیدن دارند.

در کنار محل زندگی آنها سه اسب زندگی می کنند که  در حال رقصیدن و به رخ کشیدن زیبایی و هماهنگی حرکات و بدن خود هستند و به راستی نیز هماهنگی آنها خودشیفتگانه اما زیباست. چه چیزی بهتر از رقص گروهی برای تمرین همکاری و  هماهنگی و توازن بدن؟

فردیناند ازین فرصت استفاده می کند. او همراه دوستانش در برابر رخ نمایی سه اسب عرض اندام کرده و می رقصند. در همه ی اقوام بشری از ابتدای تاریخ تا کنون رقص همیشه نماد هماهنگی و همراهی با جریان زندگی و طبیعت و بدن بوده و با آیین های مقدس و اسرارآمیز آمیخته شده است.

در این داستان نیز رقصیدنِ دوستان، گویی حس رقابت بین آنها را کنار می زند و همکاری و کنارِ هم بودن را به آنها نشان می دهد. چیزی که هیچ تصوری از آن نداشتند. طبیعت آنها «گاو وحشی» است و جایی و چیزی  درونشان، رقص را به خوبی می فهمد. همین قدم اولی می شود برای شکستن فضای بی رحم. در نتیجه فردیناند جرئت می کند و  پیشنهاد ترکِ آن محیط را به دوستان می دهد. آنها سالهاست در آن فضای خشن و رقابتی زندگی کرده اند. طبیعتا باور به ترک آن محیط و تصوری از فضای گرم و حمایتگری که نیاز به جنگ نباشد ندارند و ناامیدند.

بخش سوم: کشف حقیقت و ترک کردن محیط قبلی 

نقطه ی عطف داستان زمانی است که فردیناند تصمیم به ترک محیط و گذر از خانه ی صاحبِ گاوداری می گیرد. او به کمک دوستانش که حالا دیگر همراه و هماهنگ با او هستند با واقعیت دردناکی مواجه می شود. دیواری وجود دارد پر از عکس های گاو هایی که در مسابقه ی جنگیده و کشته شده اند. به همراه شاخ های آنها که به عنوان افتخار و دستاورد بزرگ ترین گاوبازِ کشور روی دیوار  نصب شده است.

آگاهی از واقعیت در این نقطه تکمیل می شود. او اصل داستان زندگی گذشتگانش را می فهمد. آنها اسباب و ابزاری بوده اند که برگزارکنندگان مسابقه از آنها استفاده می کردند. نبردی نابرابر طراحی می شده که هیچ گاه قرار نبوده گاوها پیروز میدان باشند. بلکه نقشه ی برنده بودن برای گاوبازِ بزرگ طراحی شده. تنها هویتی که برای گاوها قائل بودند شاخ هایشان بود و بس.

به راستی که آگاهیِ دردناک اما رهاکننده ای است. او این آگاهی را با دوستانش در میان می گذارد. در ابتدا با مقاومت شدید یکی از گاوها به نام والیانته رو به رو می شود و نبردی در میگیرد. در این نبرد یکی از شاخ های  والیانته می شکند. او که تمام هویت خود را در دو شاخ خود و توانایی جنگیدن خود میدانست اکنون به پایان این هویت می رسد.

گاو تک شاخ چه فایده ای برای جنگیدن دارد؟ او دیگر تمام شده است. پس او را راهی کشتارگاه می کنند. در این بخش داستان شاهدِ تمام شدنِ درستی هستیم. بعضی از دست دادن های زندگی آنقدر دردناک و غیرقابل جبران  هستند که جای زخمش تمام عمر همراه ماست مثل مرگ عزیز، بیماری و…

والیانته نیز با از دست دادن بخش مهمی از هویت خود روبه رو می شود: شاخ هایش که توانایی جنگاوری اش هستند. شاخ نمادی از مردانگی است. آنیموس بی رحم و جنگ طلب می شکند. حالا با یک شاخ چه کار کند؟

هماهنگی و همکاری گاوهای وحشی و دوستانشان در تلاش برای ترکِ محیط به نتیجه می رسد. والیانته تک شاخ نیاز به هویت جدیدی دارد. او با یک شاخ، در لحظات حساسِ فرار، قلابی برای نجات دوستانش می شود. مثل لحظاتِ شروعِ هر تغییری، نیروهای مقاومت به دنبال آنها روانند و گاوها به سختی موفق به فرار می شوند. اما فردیناند خودش را تسلیمِ شرکت در مسابقه می کند. با این آگاهی که نمی خواهد بجنگد.

در روز مسابقه، گاوبازِ بزرگ، همه ی تلاشش را می کند که گاو وادار به جنگیدن شود. اما فردیناند می داند که نباید تسلیمِ داستانِ نوشته شده ی او شود. جنگِ او تلاش در جهت نجنگیدن است و اراده ای پولادین می طلبد. به راستی اگر نخواهیم بجنگیم اوضاع چگونه خواهد بود؟ چه داستانِ جدیدی غیر از جنگیدن می توان متصور شد؟

در انتهای داستان شاهدیم که گاوِهای وحشیِ محصورشده در آنیموسی تاریک و کشنده و بی رحم، به طبیعتی گرم و حمایت کننده و مراقب می رسند. به راستی چه تصویری زیباتر از آنیما و آنیموسی پالایش شده و به اتحاد رسیده است؟

و سوالِ مهم آخر: «گاوِ وحشیِ» درون شما در چه حال و اوضاعی است؟ 

مشاهده آنلاین انیمیشن فردیناند

نویسنده: نسرین شاهنوشی

nasrin.shahnoushi[at]yahoo[dot]com

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید