انیمیشن موانا بسیار پرمحتوا و پر از نمادهای یونگی هست که میشه درباره اش ساعت ها مطلب نوشت و هر بخش رو جداگانه تحلیل کرد. موانا با ترک قبیله اجدادی خود، وارد سفر قهرمانی خویش می شود و با قهرمان خود روبه رو می شود.

بخش اول: ترک قبیله

همه ماجرا بحث سفر قهرمانی و سفر فردیت هست که از یه جزیره امن و راحت شروع میشه. این جزیره برای ساکنانش حکم بهشت رو داره شروع میشه. همه نیازها تامین میشن و همه خوشحالند و کسی به ورای جزیره فکر نمیکنه. موانا، دختر رییس قبیله است که انتظار میره بعد از پدرش مسئولیت قبیله رو به عهده گرفته و قوانین جزیره رو ادامه دهد.

شوق عجیبی از کودکی در درون مواناست که او را به سمت ناشناخته‌ها فرا می‌خواند. موانا با کنجکاوی و البته خامی کودکانه‌اش، هر چه سعی می‌کنه خودش رو منطبق با قوانین جزیره کنه، موفق نمیشه و هربار که نگاهش به دریا میفته همون شوق تو وجودش زنده میشه.

این داستان کدوم یکی از ما نیست؟ انتظار میره که همون مسیر پدر و مادر و فرهنگ و… رو ادامه بدیم.  قوانین رو زنده نگه داریم. سعی هم می کنیم و خیلی وقت ها موفق هم میشیم. اما ماجرا از جایی شروع میشه که یه آدمی متفاوته و چیزی جای دیگه از درون صداش می کنه.

دریا نمادی از سرنوشت، سفر زندگی، احساسات و یا ضمیر ناخودآگاه هست که به طور نمادین موانا و به معنای واقعی همه ی ما رو صدا می کنه. که به سفر زندگی قدم بزاریم و با مسیر و جریان این سفر بی نقشه و بدون کنترل همراه بشیم.

دست آخر کنجکاوی های موانا گذشته رو زنده می کنه. گذشته ای که اونو محدود کرده و مانع از سفرش میشه، اما چجوری؟

یکمی که جزئی تر شخصیت های این داستان رو رصد کنیم همه چیز جالب تر میشه.

مادربزرگ موانا تنها کسیه که ترغیبش می کنه به سفر و به تعبیر جالب خودش، رقص با موج های دریا. مادربزرگ زن خردمندیه که از گذشته با خبره. یه آنیمای دلسوز و مادر حمایتگر که داستان رو میدونه و شبانه با مشعلی به دست (آنیموس) موانا رو به زیرزمین میبره. زیرزمین جایی ست که گذشته زنده میشه.

در واقع میتونیم بگیم مادربزرگ کسیه که هم آنیمای حمایتگره و هم آنیموسی که روشن کننده راهه. شخصیه که هر دو وجه درونش رشد کرده و به اتحاد رسیده و حالا روشنگر راه موانا میشه. او مشعل رو به دست موانا میده.

دقیقا رشد آنیموس در روان موانا از این نقطه قصه شروع میشه. جایی که با آرکتایپ جستجوگری میفهمه که در گذشته خانواده و قبیله اش در دریا سفر می کردن و بسیار هم توانمند بودن. اما الان محدود شدند. بله درسته، آنیموس مادربزرگ که به صورت مشعلی به دست نشون داده میشه  همه اینا رو برای موانا روشن می کنه.

زیرزمین نماد گذشته ی اون قبیله هست. تمام کشتی ها یا به عبارتی توانمندی های سفر، اونجا پنهان شده و با کمک مادربزرگ کشف میشه.

اما مادربزرگ فقط توانمندی رو نشون نداد، سیاهی و تاریکی که داره گسترده میشه  رو هم برای موانا شرح داد. این یعنی همه ما در زندگی با وجود همه برکت ها و نعمت ها، به نقطه ای می رسیم که سیاهی رو میبینیم که لازمه ترمیمش کنیم و نه تحریم.

انکار نکنیم. فرار نکنیم. رویا رو بشیم. این شجاعت میخواد.

عبارتی که مادربزرگ میگه و خیلی تاثیرگذاره اینه که « اقیانوس تو رو انتخاب کرد» اما چرا؟ و برای چه کاری؟ بله درسته! سفر زندگی ما رو انتخاب کرده که نقشمون رو بازی کنیم. عازم سفر زندگی بشیم و آنچه از ما دزدیده شده رو پس بگیریم و به بهشت دوباره برسیم.

بهشت نمادی از امنیت هست. باز هم در اینجای قصه مادربزرگ با خردمندی این وجه تاریک رو روشن میکنه. امنیت جزیره داره به خطر میفته و این مسئله سفر رو لازم می کنه. در واقع تا زمانی که همه چی سرجاشه و بهشته ما به فکر سفر نیستیم. وقتی که بهشتمون رو در خطر میبینیم و یا از دستش میدیم و از بهشتمون پرت میشیم بیرون اونجاست که سفر و نقش ما شروع میشه.

باز این نقش رو خردمند قصه با آنیموس روشنگرش به عهده داره. اون نمیزاره تو زخم بمونیم و ترغیب به پویایی می کنه.  اصولا در اکثر فیلم ها و انیمیشن هایی که مضمون سفر قهرمانی دارند حضور  شخصیت خردمند قصه، نقش پررنگ و اثرگذاری داره. اینجاست که موانا که نمادی از همه ماست. بدون اینکه آموزش سفر دیده باشه، بدون اطلاع قبیله و  با اتکا به توان درونی خودش راهی سفرش میشه تا مسیر رو پیدا کنه.

بخش دوم: حرکت و مسیر

حرکت موانا شبانه و بدون آمادگی قبلی اتفاق میوفته. مثل تمام موقعیت های تغییر در زندگی که ما آمادگیشو نداریم. اما چاره ای هم جز حرکت در مسیر سفر نداریم.

فقط مادربزرگ و مادر موانا از حرکت اون خبر دار میشم. ولی مانعش نمی شن. این نقطه کلیدی ماجراست. چرا که خیلی از انسانها توانایی سفر دارند و احساس لزوم تغییر می کنند. اما با ممانعت مادر مواجه می شوند و سال ها انرژی صرف رفع این مانع می شود و مدام سفر به تعویق می افتد که در روانشناسی یونگ به  عقده مادر  نامگذاری می شود.

موانا حمایت مادر و مادربزرگ را در سفر همراه دارد. شبانه( شب نماد زنانگی و ناشناختگی) به سمت جزیره ای که نمیداند کجاست حرکت می کند، و در انتها به الهه خفته ای میرسد. پس سفر، سفری زنانه است.

نکته مهم، خامی و بی تجربگی موانا است که سرمایه ارزشمندی برای اوست. چرا که اگر از خطرات و موانع و هیولاهای مسیر آگاه بود تردیدی به جانش می نشست که ممکن بود از سفر منصرف شود. اما او فقط شوق و ندای درونش را می دید و دنبال می کرد، و از موانع مسیر آگاه نبود. موانا به تمام معنا آرکتایپ معصومیت را زندگی می کرد.

پس خامی و بی تجربگی لزوما آنگونه که جامعه امروزی آن را نهی می کند بد نیست و حتی سرمایه سفر موانا بود که چشم به هدفش داشت. او بارها در طول مسیر این سوال را پرسید که «چرا من انتخاب شدم؟» اما این سوالی است که جوابی ندارد و تنها می توان گفت «چرا تو نه؟».

موانا راهیِ دریای سرنوشت است. از راهنمایی مادربزرگ می داند که در طول مسیر به کمک نیاز دارد. این کمک ها به او میرسد اما نه آنگونه که انتظار دارد. اقیانوس با طوفان سهمگینش قایقش را در هم می شکند و او  را به جزیره ای خالی از سکنه می برد. قهرمان در این جزیره خالی از سکنه تبعید شده است. موانا ابتدا باید قهرمان را از انزوا و اجتناب و تبعید رها کند تا با کمک هم راهی مسیر شوند.

بیایید داستان این انیمیشن را تماما داستان درون یک شخص در نظر بگیریم. آنگاه متوجه می شویم که همه ما برای رویارویی با سیاهی و تاریکی، نیاز به بیداری آرکتایپ قهرمان در درونمان داریم تا به ما کمک کند. قهرمان نوعی منجی درونی و اتکا و تکیه به نیروهای درونمان برای ادامه مسیر زندگی است. نیروهائی که سالهاست از آنها استفاده نکرده ایم. به گونه ای که در دوردست ها تبعید شده اند و منتظرند که کشف شدنند. در واقع نوعی از ناخودآگاه  به خودآگاهی آوردن این نیرو ها و انرژی های روانی برای ادامه مسیر در این بخش از انیمیشن به خوبی مشاهده می شود .

در ادامه به تحلیل رویارویی با قهرمان می پردازیم .

بخش سوم: رویارویی با قهرمان

سختی کار اینجا خودش را نشان می دهد. موانا به قهرمان دستور می دهد که همراه او به سفر برود. اما قهرمان چه پاسخی می دهد؟ در ابتدا موانا را مسخره می کند و سعی بر آن دارد که فتوحات گذشته ی خود را به رخ او بکشد تا بلکه برای دختر روشن شود که بی عرضه است و منصرف شود.

موانا هنوز اصرار بر سفر دارد. اما قهرمان انقدر از قهرمانی به دور و تبعید بوده که حالا می ترسد. مهم تر اینکه روزگاری قلابی داشته که به واسطه ی آن قهرمان شده. اما این قلاب در اعماق دریا گم شده و حتی نمیداند کجاست. بدون قلاب، قهرمان هم هیچ است .

قهرمان فراموش کرده است که کیست و چه توانایی هایی دارد. سعی می کند دختر را زندانی کرده و خود به گوشه ای از دنیا بگریزد. قهرمان نمی خواهد با تصویر ناتوانی خودش رو در رو شود. موانا باز هم بدون ابزار و تنها با اتکا به شوق درونی خود، تصویر قهرمان تبعیدی را در هم می شکند و اینجا قهرمان راهی ندارد جز آنکه با دختر و مسیر همراه شود.

قلاب قهرمان نماد توانایی های خارق العاده اوست که در  دریا اسیر دست هیولای اعماق است. قهرمان کارکردش را از دست داده. در نتیجه توانمندی خودش را برای رویارویی با تاریکی باور ندارد. اما با موانا هم مسیر می شود و در این مسیر است که کارکردهایش را بازسازی می کند.

درست شبیه عضلاتی در بدن که هر چه استفاده نشوند تحلیل می روند و کارکرد خود را از دست می دهند. قبل از رویارویی با تاریکی، بازپروری قهرمان ضروری است. زیرا دختر در مسیرسفر، به قهرمان با همه ی توانمندی هایش نیاز دارد.

بسیاری از ما در مسیر رسیدن به خواسته ها و تمایلات خود متوجه می شویم که بعضی  کارکردهای روانی مان لنگ است و کار نمی کند. طبیعی است چون سالها از آنها استفاده نکرده ایم. در این بخش قصه،  چهره ی تحریف شده ی قهرمان فرو میریزد. قهرمان با ناتوانی خودش رو به رو می شود.

بله! مسیر قهرمانی از پذیرش  ضعف می گذرد. این مرحله ای دردناک در زندگی بسیاری از ماست. قهرمان قصه ترجیح می دهد در منطقه امن خودش و با دستاوردهای ساختگی اش بماند. اما پا به مسیر نگذارد. او می ترسد. به راستی که کارکرد قهرمان تحریف شده است.

در نهایت قهرمان ناتوان به همراه دختر راهی سفر می شود. اینجاست که اصول اولیه ی سیرِ در دریا را که از زمان های دور بلد است، به دختر می آموزد. اینجاست که قهرمان هم خودش  و توانمندی اش را به یاد می آورد. آن گاه تصمیم به احیای خود می گیرد.

مگر می شود شما تصمیم مهمی بگیرید و همراه آن نیروهای مقاومت و مخالفت برنخیزند؟ بله! نیروهای مقاومت به نام هیولاهای دریا عزم خود را جزم کرده اند که تصمیم و اراده ی دختر و قهرمانش را سرکوب کنند و قطعه سنگی که دختر مسئول برگرداندن آن است را بدزدند.

در این بخش قهرمان تلاش هایی در جهت کمک به دختر می کند اما هنوز کافی نیست و نا امید است. هنوز باور به خودش را پیدا نکرده. اما دختر همچنان مصمم و انگیزاننده ی قهرمان است. همیشه به دنبال تصمیمات مهم، نیروهای مخالف در کمین اند که گنج درون ما را بدزدند تا به وضع فلاکت بار قبل راضی شویم و برگردیم. نوعی میل به امنیت پیشین و ترس از شرایط پیشِ رو در درون همه ما هست که به نیروهای مقاومت خوراک می رسانند.

پس از کنار زدن نیروهای مقاومت و مخالفت، نوبت به رویارویی با هیولای اعماق دریا می رسد. این هیولا همان خودشیفتگی و گفتگوهای منفی درون است. مکانی بسیار عمیق، تقریبا زیر دریا، در عمیق ترین لایه های درونی روان.

این گفتگوی منفی در جریان است و نکته ی مهم اینجاست که قلاب قهرمان هم به دست اوست. تمام کارکرد قهرمان را غصب و مال خود کرده. وجه بلعنده ای که هیچ گاه سیر نمیشود. قلاب قهرمان که تمام خلاقیت ها را درون خود دارد به دست این بلعنده ی درون اسیر است. قهرمانی که باید با قلابش خلاقیت ها را شکل دهد و همراه سفر قهرمانی موانا شود.

 اما اسیر است. گیر کرده است. دردناک اینکه تمام قابلیت ها به دست هیولای گفتگوهای منفی و بلعنده درون است.

این گفتگوی منفی در کدام یک از ما جریان ندارد؟

موانا ناامید نمیشود. اما با هیولا نمیجنگد بلکه او را فریب می دهد. قصه به گونه ای است که همه ما می دانیم نابودی گفتگوهای منفی درون امکان ندارد. پس باید به گونه ای او را دور زد و گیج کرد. تا در فرصت مناسب قلاب را پس گرفت و گریخت.

این بهترین راه است چرا که جنگ واقعی با تاریکی است. همانطور که گفتیم قلاب نماد پتانسیل های بالقوه قهرمان است. نماد عاملیت او، خلاقیت و توانمندی او، آلت مردانه ی او.

نکته قابل توجه در سراسر قصه این است که موانا هیچ گاه نمیجنگد. او با کسی سرجنگ یا دشمنی ندارد حتی جایی که گیر افتاده نمیجنگد بلکه فکر می کند. با بهترین راهی که به ذهنش می رسد مانع را دور میزند و رد می کند. این روش زنانه است. مردها می جنگند. اما زنان راه هایی را پیدا می کند که بدون جنگ و خون ریزی به اهداف خود برسند.

مشاهده آنلاین انیمیشن موانا

بخش چهارم: رویارویی با تاریکی

در این بخش از قصه موانا و قهرمان به سمت هدفشان در دریا روانند. چیزی شبیه یک قدم مانده به هد. در این مرحله اختلاف بین قهرمان قصه و موانا باعث می شود رکودی در ادامه مسیر حاصل شود. موانا باز این سوال را می پرسد که «چرا من؟»

قهرمان از ادامه راه منصرف می شود و ناامیدی عمیقی وجود موانا را در بر می گیرد، به طوری که سنگ تیفیتی را به اعماق دریا پرت می کند و باور می کند که این رویارویی کار او نیست. قهرمان رفته و او را تنها گذاشته و هیولای مهیبی پیش روی اوست. حمایتی احساس نمی کند. در این نقطه حساس قصه، روح مادربزرگ به کمک او می آید، و انگیزه ای جدید برای ادامه مسیر در موانا شکل می گیرد.

این بخش داستان نیز حاوی نکات جالبی است. وقت رویارویی اصلی است. این همه راه و تلاش و زحمت و چالش پشت سر گذاشته شده و حالا که وقت ثمر دادن است ناامیدی سربرمی آورد. این داستانِ همه ی ماست که درست در نقطه تحول و یک قدم مانده به هدف، دچار ناامیدی و اجتناب می شویم.

اما چرا قهرمان در این نقطه موانا را تنها می گذارد؟ اگر توجه کرده باشید قهرمان این داستان از جنس مذکر است. موانا، دختری که در مسیر سفر زنانه اش قرار دارد، نیاز به انرژی قهرمانانه آنیموس دارد تا بتواند سفر و موانع آن را طی کند. اما اینجا انتهای سفر، زمانی است که موانا به تکامل و نهایت انرژی زنانه برسد.

در زندگی هم چنین است، آنیموس هر زن همراه او هست تا مسیر را طی کند. این آنیموس هدف نیست. قرار نیست زن به یک مرد تبدیل شود. بلکه قرار است با استفاده از انرژی های آنیموس بر موانع و مشکلات زندگی فائق بیاید تا در نهایت به اوج زنانگی برسد.

 قهرمان تمام طول مسیر را همراهی کرده و موانا را به نقطه ی مهمی آورده. بقیه مسیر به موانا تعلق دارد و مسئولیت، مسئولیت اوست. موانا باید یک تنه و با هر چه توان در چنته دارد با تاریکی رویارو شود،  و قصه ی زندگی هر انسانی سرشار است از داستانها و قهرمانی هایی که خودش یک تنه و تنها بوده و تنها حمایتی که داشته خودش بوده و خودش.

همانطور که قبلا هم ذکر شد موانا با تاریکی نجنگید چون می دانست توان تاریکی بیش از توانِ اوست. پس تلاش می کند او را دور بزند و فریب دهد تا به نقطه ی گسست نزدیک شود. تاریکی نیز در ابتدا مقاومت می کند و سعی بر آن دارد با گلوله های آتشین از خود دفاع کند.

قسمت دردناک قصه نیز همین است که گسست و تاریکیِ حاصل از آن در برابر اتصال و نور و روشنایی مقاومت می کند. تاریکی مایل است همچنان تاریک بماند. به نوعی او نیز دچار میل به ماندن در وضعیت موجود است اما موانا بر قله کوه می رود تا سنگ تیفیتی را از دور به او نشان دهد. موانا می خواهد به یادِ او بیاورد.

تاریکی به یاد می آورد که زمانی روشن بوده. زمانی کامل بوده. زمانی سرسبزی و زایش جزئی از وجودش بوده. در واقع او قطعه ی گمشده ای از وجودش را می بیند که در تلاش است به مکان اصلی خودش اتصال یابد.

از مقاومت دست کشیده و قطعه گمشده درون او جای میگیرد.

در این لحظه تاریکی تبدیل به الهه ی سرسبزی و زایش و زندگی می شود.

این قشنگ ترین و با شکوه ترین لحظه این داستان است.

سنگ تیفیتی گوهر گمشده وجود هر زنی است که بدون آن تاریک و سیاه می شود. بدون سنگ تیفتی زن ممکن است به هیولایی تبدیل شود که به جای زندگی و سرسبزی، گلوله های آتش پرتاب کند و موجب نیستی و نابودی شود. سفر لازم است تا دختر جوان درون هر زن، با قهرمانی آنیموسی روان همراه شده، و گوهر وجود زن را پیدا کند و به او برگرداند. از این لحظه ما با یک زن واقعی مواجهیم. زنی که شور و زندگی از او می ترواد. زنی که باعث زایش، زندگی و سرسبزی می شود.

پس از بازگرداندن سنگ تیفتی، مادر طبیعت رخت عزا و سیاهی و تاریکی از تن درآورده و تبدیل به الهه ی مادر شده است.

موانا به سمت قبیله خود باز میگردد و ره آورد و سوغات سفر را که امنیت و آزادی است با قوم و قبیله ش سهیم می شود. سفر او شامل مراحل ترک قبیله، پای گذاشتن در مسیر، بیداری قهرمان و رویارویی با تاریکی و در انتها بازگشت از سفر است.

سفر زندگی شما در کدام مرحله است؟

برای مطالعه تحلیل انیمیشن فردیناند که داستان سفر قهرمانی مرد است اینجا را ببیند.

برای مطالعه درباره نه خواب رایج پرواز، مرگ، امتحان و… اینجا را ببیند.

برای درک معنای نمادهای خوابتان به فرهنگ کامل الفبایی ما مراجه کنید.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید